آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آرتین حاصل عشق ما

همیشه مادر را به مداد تشبیه کردم

همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود… ولی پدر ... یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …   ...
29 آبان 1391

استدیو فلیک

پسرکم، امروز سه تایی رفتیم استدیو فلیک تا شما عکسای قشنگ بندازی. خیلی پسر خوبی بودی کلی خندیدی اما ما می خواستیم شما بخوابی تا ازتون عکس بندازیم. امروز باران شدیدی هم می اومد. راستی پسر شیطونم اونجا کلی خرابکاری کردی. کلی بالا آوردی رو پارچه ها در ضمن یکی دو بارم جیش کردی. عسلم می خوام بدونی که مامانی خیلی خیلی دوست داره. عشق من عکساتو وقتی آماده شد برات می ذارم.
24 آبان 1391

خوابم میاد

الان که دارم می نویسم ساعت 11 و نیم شبه و شما نمی خوابی. تازه دلت بازی می خواد. چراغو خاموش می کنم تو تاریکی تو چشام نگا می کنی و با صدای بلند می خندی.آخه مامان جان وقت خوابه. خیلی خوابم میاد. این اولین شبیه که اینقدر سخت می خوابی آخه امروز زیاد خوابیدی.به پهلو گذاشتمت، شیر دادم بهت، پستونک خوردی، باهات بازی کردم تا خسته شی، چراغارو خاموش کردم حالا هم رو پام تکونت می دم اما نمی خوابی ساعت 12 شب شد. به بابا شهریارت پناه آوردم. حالا بابایی داره روش تلویزیون رو امتحان می کنه.اما شما هنوز بیداری   ...
18 آبان 1391

دو ماه گذشت

فندق من تو یه چشم به هم زدن دو ماه گذشت. عزیزکم شما خیلی پسر خوبی هستی تنها مشکل ما با شما بالا آوردناته که بعد از سونوگرافی متوجه شدیم رفلاکس خفیف داری اما خوشبختانه وزن گیریت خوبه. تو دو ماهگی وزنت ٦ کیلو و قدت 61 بود. وقتی واکسن دو ماهگیتو زدی خیلی گریه کردی. هر بار که پاتو تکون می دادی دردت می گرفت و جیغ می زدی حال مامان بد می شد. کاش می شد به جای تو درد بکشم. تا عصر همینجوری بودی تا بلاخره خوب شدی. خوشبختانه تب نکردی. ...
17 آبان 1391

پسرم مرد شد

عزیزم وقتی 35 روزت بود عزیزم وقتی 35 روزت شد تصمیم گرفتیم شما رو ببریم برای ختنه کردن. واسه همین از مطب دکتر تهرانی وقت گرفتیم. خیابون شریعتی نبش مینا. مامان شما چون تحمل گریه کردناتو نداشت بیرون موند و شما با بابا شهریار و مامان معصیت رفتی تو اتاق دکتر.اول بی حسی موضعی و بعد پخ پخ. خوشبختانه مثل همیشه پسر خوبی بودی و فقط اولش کمی گریه کردی. از اینکه تو اون زمان این کارو انجام دادیم خیلی راضیم. تصمیم درستی بود
14 آبان 1391

یک ماه گذشت

عزیزم، پسر گلم خلاصه بگم. ماه اول خیلی سخت بود اما سختی ای شیرین. شما دو روز بعد از تولدت زردی گرفتی. چون گروه خونی من و شما به هم نمی خورد. دو روز بیمارستان بستری بودی. وای که تو این دو روز چقدر جات تو خونه خالی بود. اصلا فکر نمی کردم تو دو روز اینقدر بهت عادت کرده باشم. توی ماه اول مامانی خیلی بهمون کمک کرد. همش خونه ما بود و کارهای شما رو انجام می داد. عزیز دلم شما چون سیر نمی شدی مجبور شدیم بهت شیر خشک هم بدیم. شیر خشک ببلاک. خلاصه ماه اول خیلی سریع گذشت و شما یک ماهه شدی. اینم شیر خشکی که می خوری   ...
14 آبان 1391

اولین آب تنی

پسر گلم شما خیلی به حموم علاقه داری. وقتی تو حموم آب روت می ریزیم اولش متعجب می شی و چشاتو گرد می کنی. عاشق این حالتتم. قربون پسر نازم بشم. اینم یه عکس از اولین حمومت تو خونه   ...
14 آبان 1391

روزی که فرشته آسمونی ما زمینی شد

بلاخره روزی که منتظرش بودیم رسید. صبح ساعت 6 باید بیمارستان صارم بودیم. من و بابا، مامانی و خاله ویدا همراه عمه شقایق و مامان شهره رفتیم بیمارستان. اول یکسری فرم پر کردیم و بعد منتظر نشستیم تا نوبت من برسه. بلاخره یه خانم مهربون به اسم خانم اسفندیاری منو صدا کرد و همراه بابایی و مامان معصی سوار آسانسور شدیم و رفتیم بخش. بابایی باید بیرون منتطر می موند. شماره اتاق 210 بود. اول باید گان می پوشیدم. بعد یه سری فرم و سوالات مختلف و بعد هم نوار قلب. دل تو دلم نبود تا چند دفیقه دیگه پسرمو می دیدم. بلاخره خانم پرستار اومد دنبالم منو سوار ویلچر کرد و رفتیم به سمت اتاق عمل. قبلا همش با خودم فکر می کردم حتما تو این لحظه می ترسم اما اینقدر به فکر تو بو...
12 آبان 1391
1